ملینا عسل مامانملینا عسل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

پرنسس کوچولو

شاید خدا تو را به خاطر این به من داد که...

هنوز نمی دانی چقدر می خواهمت، هنوز نمی فهمی که اینجا که من ایستاده ام کجاست، زندگی کن بهانه قشنگ من برای عاشقی زندگی کن. عزیزکم این روزها که شاهد قد کشیدن و بزرگ شدنت هستم بیش از پیش شاکر خداوند هستم زندگی کن و آرام آرام بزرگ شو ... برایت لحظه ها را بعد از این پر از انتظار می کنم . عزیزکم برای من تو از بهار هم تازه تری، تو از هفت سین شب عید هم زیبا تری، تو از خوابهای شیرین دم صبح هم شیرین تری. جانکم عزیزکم زعفرانی ترین طعم های روزگار به طعم عاشقانه های من و تو نمی رسند. به خاطر  تو هم شده همیشه آبی می مانم به خاطرتو هم شده تمام روزهای بعد از این مهربانتر خواهم شد . شاید خدا تو رو به خاطر این به من داد که هم وزن معصوم...
2 تير 1393

تولد 6 ماهگی دخمل گل مامان به همراه واکسن

عزیز دل مامان امروز شما 6 ماهت تموم شد و مامان امروز صبح شما رو برد پیش خانم دکتر و بعد از ویزیت هم رفتیم تا شما واکسن 6 ماهگیت رو بزنی. الهی مامان فدات بشه عزیزم این دفعه خیلی لذیت شدی 2 روز تموم تب داشتی گلم . راستی یه چیز جالب شما یه لنگه از کفش آبی ات رو وقتی داشتیم می رفتیم دکتر گم کردی و مامان هم نفهمیده که کی از پای شما در اومده و گم شده . الان این قدر با نمک شدی که وقتی مظلوم میشی دل مامان برات یه ذره میشه . الهی به حق بزرگی خدا همیشه صحیح و سلامت و شاد باشی عزیزم.  [لطفا روی ادامه مطلب کلیک کنید] این هم عکسهای شبی که واکسن زدی و تولد 6 ماهگیت عزیزم:   ...
26 خرداد 1393

حکایت این روزهای من....

این روزها..... گاهی صد بار دست هایت را می گیرم و نگاه می کنم . به ناخن هایت به بندبند انگشتانت و به پوستت نگاه می کنم و می بوسمشان . انگار خدا را در مشت های کوچکت پیدا کرده ام ، به چشمهایت بوسه می زنم و به لبانت چشم می دوزم ... ، با تو بازی می کنم و در آغوشت می گیرم و آرام در گوشت می گویم : می دانی چرا خداد تورابه من داد؟               بــــرای اینـــکه روزی هـــزار بــار از او تشکر کـــنم                 ...
18 خرداد 1393

دلنوشته های مامان

دیگر هیچ گاه چنین روزی را با فرزندم نخواهم داشت . فردا کمی پیرتر از امروز خواهم بود امروز یک هدیه خداوند است . نفس می کشم و توجه می کنم او را می بوسم و نوازشش می کنم . به چهره زیبا و پاهای کوچکش نگاه می کنم و لذت می برم . از دلربایی های کودکانه اش لذت می برم . و تو نیز ای مادر، امروز را از کودکت لذت ببر، پیش از آنکه متوجه شوی ، تمام خواهد شد                 ...
3 خرداد 1393

کارها و شیرین کاری های دختر نازم

سلام سلام دختر گلم . عزیزم هر روز داری بزرگ تر می شی و شیطون تر و منو عاشق تر می کنی . خیلی با مزه شدی و کارهای با مزه می کنی خیلی هم زرنگ و حواس جمع شدی مثلا چند شب پیش داشتی بابا بازی می کردی بابا هی دستش رو می آورد نزدیک دهن شما تا دهنت رو باز می کردی دستش رو می کشید  تا یه دفعه که اومد دستش رو بکشه شما سریع پریدی و دستش رو محکم گرفتی و کردی توی دهنت ....  [لطفا روی ادامه مطلب کلیک کنید] خانم خانما الان چند روزی که می تونی کف پاهات رو بزاری زمین و بابایی هم شما رو تاتی تاتی می بره . راستی الان حدود یک ماه هم هست که راحت رو زمین غلت می خوری و هر چیزی که دستت میاد می کنی توی دهنت . یه عروسک گاو داری که خیلی دوستش داری تا...
3 خرداد 1393